امير محمدامير محمد، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

بهانه قشنگ زندگی

حجكم مقبول پسرم

      حج يعني صیقل روح و شروعی دوباره. حج، فرصتی است اندک، جهت زدودن رنگ ریا و تزویر، برای تماشای جمال یار. حج ، میهمانی بزرگ خداوند است. حج، از خود رستن و به خدا رسیدن است. ما آمديم و خدا را شكر و هزاران بار شكر كه توفيق ديدن حرم پيامبر اكرم (ص) ، و خانه پر از ابهت كعبه چشمانمان را نوازش كرد. پسر گلم از خدا خواستم سفرهاي اين چنين پر از معنويت به دفعات قسمتت باشه به اميد خدا  اميدواريم كه نصيب همه آرزومندان باشد انشاءالله     ...
21 شهريور 1391

خداحافظي با خانه خدا (بخش پاياني)

روز آخره قبل از بازگشت ما به تهران به خاطر اينكه از ماه رجب به ماه شعبان وارد شده بوديم براي بار دوم محرم شديم و تونستيم اعمال به جا بياوريم كه من به خاطر همه خوبي هاي علي مهربونم به نيابت از علي اعمال انجام دادم كه ثوابش انشاءالله تمام و كمال به ايشون برسه  3  تير مصادف با تولد امام حسين (ع): 8 روز اقامت ما توي مكه به سرعت برق و باد گذشت و روز آخر رسيد و طواف وداع   چون چاره نیست میروم و میگذارمت ای خانه خدا به خدا میسپارمت   محرم شدن ما براي بار دوم در مسجد تنعيم خارج از شهر مكه   دیروز حسرت آمدن را داشتم و امروز اندوه بازگشت و خداحافظی را، اما چاره چیس...
1 مرداد 1391

عزيمت به مكه (محرم شدن در مسجد شجره)بخش چهارم

 ( یا رب به مقامت آبرویم دادی در چشمه عشق شستشویم دادی) (خواهم به محمد که گناهم بخشی چون راه به کوی این نکویم دادی) ساعت 15:30 دقيقه بعداز ظهر لحظه اي بود كه با اتوبوس هتل را ترك كرديم برام جالب بود كه مسئولين محترم بعثه رهبري در حالي كه قرآن بالاي سر ما گرفتند و خداحافظي مي كردنند توي وسط 164 نفر دنبال امير محمد مي گشتند تا باهاش خداحافظي كنند و ديدني بود لحظه روبوسي اونا حيف كه دوربين توي كيفم بود و نمي تونستم با عكس اون لحظه رو ثبت كنم.  الان كه اين خاطره رو مي نويسم اشك از چشمام جاريه خداحافظي با مدينه واقعاً سخت بود مدینه! تو را عقده ها در دل است اگر چه خداحافظی مشکل است خداحافظ ای بهتر...
1 مرداد 1391

خاك حريم كعبه ام (بخش پنجم)

..... شب ساعت 11 بود و من جزء چند نفري بودم كه بايد براي انجام اعمالم به خانه دوست مي رفتم صداي قلبم شنيدني شده بود و ضربان قلبم هر چه به خانه كعبه نزديك مي شدم بيشتر مي شد لبام مي لرزيد و تمام وجود دچار رعشه شده بود حتي توي خواب هم نمي ديدم قسمتم باشه خانه خدا رو ببينم ولي قريون خداي مهربون بشم كه برام خواست و آرزوي زيارت خانه خدا به دلم نموند وارد حرم شدم گوشهای از جمال کعبه پیدا بود و من باز بوسه بر کف حرم میزدم من خاک حریم حرمت بوده و هستم شرمنده ز لطف و کرمت بوده و هستم در کوی سلیمانی تو جای گرفتم چون مور به زیر قدمت بوده و هستم   وقتي از صفا و مروه رد شدم و مي خواستم پله هاي حرم رو بالا برم روحاني كاروان از من...
1 مرداد 1391

از مدينه تا مكه (بخش سوم)

پسر گلم سلام ماماني از مدينه و از ماندن و اقامت در شهر مدينه هر چي بگم كمه از  بقيع و غربت چهار امام معصوم(ع) و از قبر بي نشان حضرت زهرا (س) كه هر جاي مسجد النبي پا مي زاري و از دور به نظاره مي پردازي احساس مي كني كه آنجا نشاني از آرامگاه حضرت زهرا (س) مي بيني .......     از اينكه نمي تونستيم و اجازه نمي دادن تا بقيع را زيارت كنيم بلاخص خانمها و بيشتر اينكه با ديدن زيارتنامه در دست بانوان ايراني عصباني بودند فقط مي تونستي توي دلت از خدا بخواي ريشه ظلم توي دنيا هر جا كه هست با ظهور امام زمان (عج) خشكيده بشه و مسلمانان بلاخص شيعيان جهان بتوانند از وجود نازنين اين بزرگواران كمال استفاده را ببرن به اميد آنروز ......
27 تير 1391

سرزمين نبي اقامت ما در مدينه (بخش دوم )

ای زائر دلسوخته شهر مدینه ای عطر سرشک تو روان بهر مدینه ای داشته بر آل نبی عرض ارادت این شهر بود شهر نبی شهر عبادت ای دوست نگهدار ز جان حرمت او را در هر قدمی بوسه بزن تربت او را زینت بده با شمع دعا محفل خود را تطهیر کن اینجا ز گناهان دل خود را چون بود تو را آه نفسگیر به سینه دعوت ز تو کردهاست بیایی به مدینه اینجا همه خاطره تا آینه گردد یاد آر کسانیکه تو را بدرقه کردند اکنون تو و این سوز دل و آتش سینه ای آمده با دعوت زهرا به مدینه ای ترک وطن کرده تو را سوز دل اینجاست همراه تو عطر نفس یوسف زهراست در هر نفست بوی مناجات مدینهاست این فیض بصیرت همه سوغات مدینه است         ...
26 تير 1391

سفر به سرزمين وحي (بخش اول)

سلام پسرم مي خوام اگه خدا توفيق بده جزئيات سفرمون به مكه و مدينه رو براساس يادداشتهاي هر روزم توي وبلاگت بزارم.       امروز 23 خرداد ماه ساعت 3:30 صبح : با زنگ ساعت از خواب بيدار شوديم هم من و هم بابا علي جون دل تو دلم نبود خدا مي دونه و بس كه دستام مي لرزيد اشك توي چشمام جمع شده بود نمي دونم چرا خودم تو خونه بودم و روحم جاي ديگه ،بعد از اينكه نماز خونديم بابا علي جون ساكهاي سفرمون كه از شب قبل آمده بود بست و گذاشت بيرون حالا نوبت من بود كه يواش يواش لباساتو با توجه به اينكه خواب بودي عوض كنم نگران بودم كه خواب شيرينت بهم بخوره ولي بر عكس هميشه كه اگه از خواب بيدارت كنن غر غرو مي شي اون روز ...
14 تير 1391
1