امير محمدامير محمد، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

بهانه قشنگ زندگی

سرزمين نبي اقامت ما در مدينه (بخش دوم )

1391/4/26 8:00
نویسنده : مامان مریم
526 بازدید
اشتراک گذاری

ای زائر دلسوخته شهر مدینه ای عطر سرشک تو روان بهر مدینه

ای داشته بر آل نبی عرض ارادت این شهر بود شهر نبی شهر عبادت

ای دوست نگهدار ز جان حرمت او را در هر قدمی بوسه بزن تربت او را

زینت بده با شمع دعا محفل خود را تطهیر کن اینجا ز گناهان دل خود را

چون بود تو را آه نفسگیر به سینه دعوت ز تو کردهاست بیایی به مدینه

اینجا همه خاطره تا آینه گردد یاد آر کسانیکه تو را بدرقه کردند

اکنون تو و این سوز دل و آتش سینه ای آمده با دعوت زهرا به مدینه

ای ترک وطن کرده تو را سوز دل اینجاست همراه تو عطر نفس یوسف زهراست

در هر نفست بوی مناجات مدینهاست این فیض بصیرت همه سوغات مدینه است

 

                      

 

 

.... ار فرودگاه جده تا مدينه حدوداً 6 الي 7 ساعت راه بود انگار همه چي دست به دست هم داده بود تا هيچان ديدن حرم مطهر پيامبر در وجودمان شعله ور باشه و از اين هيجان راه برامون دشوارتر بشه توي اين مدت امير محمد بيشتر توي خواب شيرين بود چون واقعاً خسته بود تا مي خواست بخوابه بيدار مي شد پس چند ساعت فرصت مناسبي بود كه يه خواب خوب داشته باشه و منم سعي كردم شرايطشو فراهم كنم حوالي ساعت 6 بعداز ظهر ما به شهري وارد شديم كه مثل يه خورشيد تابان به همه دنيا مي تابه باور كردني نبود پعد از چند دقيقه تردد توي شهر چشمم خورد به گلدسته هاي حرم نبوي دلم مي خواست همون جا سر بزارم زمين و خدا را به خاطر اين لطفش سپاس گذار باشم حرم پيامبر(ص) مثل نگینی  بود پر از درخشندگی خیره كننده وقتی سفرنامه های حجّ گذشتگان را میخواندم،توي آنها بسیار اشاره شده بود که بعد از دو ماه بالاخره دیده به جمال بارگاه نبوی روشن شده است. اما این بار در فاصله کمتر از 24  ساعت راه تهران ـ مدینه طی شد. در آن دم که به بارگاه نبوی خیره بودم، ناگاه بغض در گلویم ترکید و اینجا بود که بسیاری از عزیزان را یاد کردم و بر رسول بزرگوار و دوست و امین و برگزیده خدا سلام همه را رساندم و به خاطر آوردم که چگونه بسیاری از کسانی که از آنها خداحافظی میکردم التماس دعا داشتند و این که من در این سفر، با خود و خدا عهد بسته بودم که برای خود دعا نکنم و تنها برای دیگران اقوام و آشنایان برای ایران و مردم دوست داشتنی آن دعا کنم.

 يه ساعتي از ورود ما به هتل نگذشته بود كه دلم طاقت نياورد بعد از يه حمام و غسل زيارت كردن كه از آداب رفتن به مهماني كسي كه دنيا فقط و فقط به خاطر وجودش خلق شده ، بود همراه مامان و امير محمد راهي حرم پيامبر(ص) كه تا هتل 5 دقيقه بيشتر راه نبود شديم ديدن اون همه عظمت چشماي منو و مامان رو تر كرد و وقتي وارد حرم نبوي شديم امير محمد كه براش تا يكي دو هفته مي گفتم كه مي خوايم كجا بريم خيلي جالب بود يه دم مي پرسيد مامان پيامبر كو ؟ قربونت برم كه راه مي رفتي و يه دم مي پرسيدي منم كه تا اون موقع قسمتم نشده بود واقعاً نمي دونستم دقيقاً كجاست و چجوريه مي گفتم صبر كن الان مي رسيم ؟ولي توي اون صحن و سرا به اون وسعت و بين اون همه زوار ترجيح دادم يه گوشه اي بشينم و به قرآن خوندن مشغول باشم تا وقت اذان  

 

 

بعد از نماز مغرب و با توجه به اينكه سني ها در دو نوبت نمازشون رو مي خونن مسجد النبي خيلي خلوت شد و منم چون به خودم قول داده بودم به شكرانه اين موهبت الهي قرآن رو ختم كنم دوباره شروع كردم به خواندن قرآن تا اينكه اذان نماز عشاء را دوباره گفتند بعد از آن صف نمازگزارها دوباره تشكيل شد با اينكه نماز خواندن سني ها با ما شيعيان فرق مي كنه ولي به خاطر وحدت و احترام به به آنان ما هم توي صف نمازجماعت مي ايستاديم ولي نمازمون را فردي مي خوانديم بعد از نماز عشاء متوجه شدم خانمها جلوي دربهاي چوبي كه بسته بود اجتماع كردنند با تعجب وقتي پرسيدم گفتند فقط توي سه نوبت كوتاه مي توني به زيارت پيامبر خدا بري و توي روضه رضوان كه در روايت اسلامي به قطعه اي از بهشت معروف است نماز بخوني منم با خوشحالي امير محمد را بغل كردم و به اونجا رفتم توي چند بخش مجزا و با تابلوهاي كه دست خانمهاي خادم حرم بودند متوجه شدم ايراني ها از بقيه كشورها جدا هستند و متأسفانه ابتداي امر به كشورهاي ديگه اجازه مي دانند داخل برن و بعد زائرين عزيز كشورمون ، خيلي خيلي دردناك بود وقتي مي ديدي همچين ناحقي درمورد ما ايراني ها روا مي شه ما كه بيشتر از بقيه مسلمانها عاشق و دلباخته ائمه هستيم ولي متأسفانه هميشه خدا بين ما و اين دلدادگي ها به اصطلاح خودشون ديواري حائل مي كنند ولي بدبختها نمي دونن ما قلب و روح و جسممون به اين بزرگوارها پيوند داده شده.

بعد از اينكه با هزار مكافات و يك ساعت معطلي خودم رو رسوندم به مكاني كه حرم پيامبر در اون قرار داشت تمام بدنم يخ كرد ديدن اينكه ما براي زيارت پيامبر خدا نمي تونيم به ضريحش ، ضريح كه چي بگم يه جا قرآني بزرگ كه بين ما و قبر مطهر پيامبر خدا كشيده شده بود حتي دست بكشيم و فقط بايد از دور زيارت كنيم باز يه نشتر به جون آدم مي زد با توجه به گريه هاي امير محمد تنها تونستم چند ركعت نماز اونجا بخونم براي همه كساي كه التماس دعا داشتند، پدر و مادرم و همه رفتگان كه انشاءالله خدا قبول كنه و با توجه به ازدحام جمعيت ترجيحاً از از اون مكان خارج شدم .

از غربت مدينه زياد شنيديم ولي وقتي مي ري ، مي بيني با تمام وجودت اونو درك مي كني عزيزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)