امير محمدامير محمد، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

بهانه قشنگ زندگی

من و چشماي قشنگ تو

                                                                    چشات آرامشی داره که تو چشمای هیچکی نیست میدونم که توی قلبت به جز من جای هیچکی نیست چشات آرامشی داره که دورم میکنه از غم یه احساسی بهم میگه دارم عاشق میشم کم کم تو با چشمای آرومت بهم خوشبختی بخشیدی خودت خوبی و خوبی ...
28 آذر 1391

پسرم تو يكي از رازهاي خلقتي

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید   وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید   وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید   وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید   من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی   چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی   یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود   آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود   وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد   آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد   من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی   چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی   ...
26 شهريور 1391

لالایی

  لالایی کن بخواب خوابت قشنگه گل مهتاب شبات هزار تا رنگه یه وقت بیدار نشی از خواب قص ه  يه وقت پا نزاری تو شهر غصه لالایی کن مامان چشماش بیداره مثل هر شب لولو پشت دیواره   دیگه بادبادك تو نخ نداره   نمی رسه به ابر پاره پاره                     ...
21 شهريور 1391

عشقولانه

چشماي بسته ي تو رو با بوسه بازش ميكنم قلب شكسته ي تو رو خودم نوازش مي كنم نميذارم تنگ غروب دلت بگيره از كسي تا وقتي من كنارتم به هر چي مي خواي ميرسي  خودم بغل ميگيرمت ، پر ميشم از عطر تنت كاشكي تو هم بفهمي كه ميميرم از نبودنت خودم به جاي تو شبا بهونه هاتو ميشمرم جاي تو گريه مي كنم جاي تو غصه مي خورم هر چي كه دوست داري بگو حرفاي قلبتو بزن دلخوشي هات ماله خودت درد دلت براي من من واسه ي داشتن تو قيد يه دنيا رو زدم كاشكي ازم چيزي بخواي تا بتو دنيا رو بدم ...
25 مرداد 1391
1