امير محمدامير محمد، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

بهانه قشنگ زندگی

خاك حريم كعبه ام (بخش پنجم)

1391/5/1 11:44
نویسنده : مامان مریم
950 بازدید
اشتراک گذاری

..... شب ساعت 11 بود و من جزء چند نفري بودم كه بايد براي انجام اعمالم به خانه دوست مي رفتم صداي قلبم شنيدني شده بود و ضربان قلبم هر چه به خانه كعبه نزديك مي شدم بيشتر مي شد لبام مي لرزيد و تمام وجود دچار رعشه شده بود حتي توي خواب هم نمي ديدم قسمتم باشه خانه خدا رو ببينم ولي قريون خداي مهربون بشم كه برام خواست و آرزوي زيارت خانه خدا به دلم نموند وارد حرم شدم گوشهای از جمال کعبه پیدا بود و من باز بوسه بر کف حرم میزدم

من خاک حریم حرمت بوده و هستم شرمنده ز لطف و کرمت بوده و هستم

در کوی سلیمانی تو جای گرفتم چون مور به زیر قدمت بوده و هستم

 

وقتي از صفا و مروه رد شدم و مي خواستم پله هاي حرم رو بالا برم روحاني كاروان از من خواست چون بار اول است اول سجده شكر كنم و با ديدن خانه كعبه از خدا حاجت قلبيمو بخوام منم اين كار كردم و حوائج همه ملتمسين دعا و خودم را از خدا خواستم (به اميد برآورده شدن) وقتي چشمم به خانه كعبه خورد اشك از چشمام جاري شد و از خدا خواستم تا علي هم بي فيض از اين زيارت نمونه و روزي همسر خوبم هم باشه تا از اين كاروان الهي جا نمونه اعمال رو با هزار ذوق و شوق انجام دادم بعد از نماز به هتل برگشتم و لحظه شماري مي كردم زودتر امير محمد رو ببرم تا نور كعبه چشمهاي پسرم نوازش كنه و انشاءالله تا آخر عمر بيمه سلامتي و شادمانيش باشه شب ساعت 10 ساعتي بود كه امير محمد رو با خودم و مامان به حرم الهي بردم و پسر گلم با تعجب مدام مي پرسيد اين چيه بهش توضيح مي دادم خانه خداست و شروع كردم به تعريف كردن داستان زندگي حضرت ابراهيم و ساخته شدن خانه خدا به دست او و فرزندش اسماعيل اين داستان اونقدر براي امير محمد جالب بود كه مدام مي گفت "قصه حضرت ابهايم بگو " منم با هزار شوق براش تعريف مي كردم اينم عكسهاي گل پسرم در حرم الهي

 

 

 

 

 

 

 

امير محمد و سعي صفا و مروه حتي به اندازه چند قدم

اين  اولين شب رفتن امير محمد به مسجد الحرام بود كه براش خيلي جالب بود و دوستاي زيادي پيدا كرد كه هر كدوم به يه زبوني حرف مي زدنند و امير گلي هم كه متوجه حرفاشون نمي شد هي مي آمد پيش منو و مي گفتم مامان چي مي گن؟ و دوباره مي رفت پيششون

ما به درگاه تو از کوی نیاز آمده ایم

به هوایت ز ره دور و دراز آمده ایم

داشتم به خانه خدا نگاه مي كردم که خیلی از عزیزان را به خاطر آوردم و از خداوند خواستم که سلامتی و شادكامي و برآورده شدن حوائجشان را از ره آوردهاي سفر ما برايشان قرار دهد .توي اين حال و هوا بودم كه بر گونه هایم اشکی روان گردید و دلم به آرامی شکست. آری، جوار خانه خدا بودن باز  هم ثمر داد. لحظه ای که آدم دلشو  روانه  جوار خدا میکنه، لحظه رهایی است. لحظه پرواز روح است. آخر شب وقتي مي ديدم که مردم همچنان پیرامون خانه خدا با اشتیاق بیشتری در طواف اند. پيش خودم گفتم:

من همون بنده نافرمونتم

 هر چه که باشه بازم مهمونتم

 کی شنیده تا حالا صاحبخونه

 رو شو از مهمون خود بگردونه

ديدن سعي بين صفا و مروه توي ذهنت تو رو ياد تلاش هاجر در بیابان لم یزرع و بی آب و حیات برای جست و جوی آب مي اندازه که برلباي تشنه فرزندش بچشونه ......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)