امير محمدامير محمد، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

بهانه قشنگ زندگی

برای عشقم

1390/5/8 8:07
نویسنده : مامان مریم
276 بازدید
اشتراک گذاری

 

فرشته ی كوچك رويايي ِ من

دنيا اگر خودش را تباه کند نميتواند

به عشق من به تو شك كند

تمام ِ بودنت را حس مي كنم ...

حاجتي به استخاره نيست

عشق ما ... عشق من به تو

عشق تو به من

يك پديده است ...

 

يك حقيقت بي نياز از استخاره ُ وگمان

صداي قلب تو ... صداي زندگيست.

پسرم زندگي را دوست داشته باش

زندگي را زندگي كن

 حتی وقتي بزرگ شدي 

كودكانه زندگي كن جانكم

مادرانه ترين لحظه هاي امروزم

همين لحظه است...همين لحظه كه

با تمام جان ِ عاشقم

دوستت دارم را يواشكي به

تو هديه ميكنم...

تو خوب ميداني كه من چقدر

عاشقانه با تو حرف ميزنم...

تو خوب ميداني كه...

من تا آخرین لحظه ها كه قرار است باشی

قرار است در كنارت بمانم

و تازه اين شروع زندگي ِ كودكانه ي تو است.

بخواب ...

نترس ...

زندگي بايد براي تو

روزها را عاشقانه باران

شب ها را ستاره باران كند .

تو مثل ِ بهانه اي

 تو مثل ِ بهاري

 تو مثل ِ تمام ِ هر چه تا به حال داشتم نيستي

 جدايي از تمام ِ آنچه منظور ِ من است...

 تو بهترين حسّي...

 آبی -پسرانه 

با تمام ِ دلبري ... با تمام ِ قصه هاي دلبرانه

 كه پيش ترها

 مادرم براي كودكي هايم تعريف ميكرد...

 هنوز نميداني چقدر ميخواهمت

 هنوز نمفهمي كه اينجا كه من ايستاده ام كجاست ...

 زندگي كن بهانه ي قشنگ ِ من براي عاشقي

 زندگي كن و آرام آرام بزرگ شو

 برايت لحظه ها را بعد از این

 پر از انتظار ميكنم

 مطمئنم

 تو از بهار هم تازه تري

 تو از هفت سين ِ شب عيد هم زيبا تري

 تو از خوابهاي قشنگ ِ دم صبح هم

 شيرين تري

 جانكم...عزيزكم...

 زعفراني ترين طعم هاي روزگار 

 به طعم ِ عاشقانه هاي ما

 من و ُ تو

 نميرسند.به خاطر ِ تو هم شده

 هميشه آبي مي مانم

 به خاطر ِ تو هم شده تمام ِ روزهاي بعد از اين

 مهربانتر خواهم شد

شايد خدا تو را به خاطرِ اين به من داد

كه هم وزن معصوميتت دوستت داشته باشم

شايد بايد باهم

بعدهاي بعد از اين

بخنديم و برقصيم

رهاي رها

شايد به خاطر ِ اين تو يك تكه از من شدي كه

خدا به من اجازه داد

تكه هاي احساسم را در تو تكثير كنم.

راستي خبر داري ؟

مادری است از تبار احساس...

جانكم ، دلتنگي هايم را ببوس

تا تمام ِ گريبانم بوي تو را بگيرد.

تانقش لبهاي كودكانه ات با طعم ِ مبهم ِ دنياي يك نفره ات

روي پوستم بماند.

يك تكه از من كه نامش دل است

ديوانه وار

دارد تو را هر روز عاشق تر ميشود.

من تصميم گرفته ام خبر ِ آمدنت را به رخ ِ تمام ِ تاريخ بكشم.

مي خواهم تو را در مزرعه ي احساسم بكارم

تا باران بي دليل از ابر نبارد.

مي خواهم خدا را ببوسم

كه تو را در من خلاصه كرد.

ميخواهم رج هاي غصه هاي خنده دارم را بشكافم

و شادي،لحظه های با تو بودن را ببافم

يا صورتي يا آبي

مي خواهم به تو عادت كنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

کاکل زری یا ناز پری
5 مرداد 90 11:27
مامان مریم قوربون احساساتت وقتی خوندم اشک تو چشام جمع شد


ممنون عزيزم شما هميشه به من لطف داري