امير محمدامير محمد، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

بهانه قشنگ زندگی

منو و آقا پسرو و سه روز تعطيلي (روز سوم)

1390/5/10 11:29
نویسنده : مامان مریم
198 بازدید
اشتراک گذاری

روز جمعه روز سومي بود كه از صبح تا آخر شب با پسرخوشگلم بودم  بعد از خوردن صبحونه يه سر رفتيم خونه مامان بزرگ تا ظهر اونجا بوديم و امير محمد جون كه چشمش به مامان بزرگش افتاد و مطمئن شد اينجا همون جايي كه مي تونه آتيش روشن كنه حسابي شروع كرد به شيطوني چشمتون روز بد نبينه انواع و اقسام كارهاي كه مي تونست انجام بده         Happy Dance  رو انجام داد و حسابي خودشو خسته كرد وقتي آوردمش خونه ديگه از خستگي فقط بهونه خوابو مي گرفت و منو مجبور كرد كه قبل از ناهار خوردن بخوابونمش يه دو سه ساعتي لازم بود تا انرژي از دست رفته جبران شه بنابرين تا ساعت 4 بعد از ظهر خوابيد و بعد از بلندشدن از خواب و خوردن غذا  شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  لباساشو پوشوندم و بردمش پارك تا كمي بازي كنه يه دو سه ساعتي تو پارك بوديم و با توجه به اينكه روزه بودم براي موقع اذان خونه بودم و موقع افطار من و امير محمد و ماماني سه تايي پاي سفره افطار بوديم و بعدشم ديدن برنامه فتيله دو كه براي همه جذابه و بعدشم بازي با بادكنكها تا رسيديم به ديدن سريال مختار نامه واي واي كه ديدن اين سريال براي اولين بار با امير محمد كه هميشه اين ساعت خواب بود و ديشب بيدار بود ديدن داشت چون هميشه گل پسري آهنگهاي شاد كودكانه و آهنگهاي اون ور آبي مي شنونه و مي بينه ديدن صحنه هاي جنگ و خونريزي خيلي ناراحت كننده بود شروع كرد گريه كردن اونم به پهناي صورتش و جيغ زدن و رفتن  طرف تلويزيون وتلاش براي خاموش كردن اون خيلي از ديدن اين حركات امير محمد ناراحت شدم و يه جور احساس گناه كردم چون براي دل خودم كه دوست داشتم مثل هميشه سريال مختار رو ببينم باعث ناراحتي اون شدم منو ببخش پسرم .

و اين بود حكايت سه روز تعطيلي اميدوارم از اين فرصتها بيشتر نصيبمون بشه

 

شکلک های ِ هلن

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ساحل
8 مرداد 90 10:56
این روزها دلم برای عشقی دلتنگ است که همه روزهایم را بر باد داد این ساعتها چقدر کند می گذرد پس چرا زمان با تو بودن آنقدر زود گذشت ... s