منو و آقا پسرو و سه روز تعطيلي (روز سوم)
روز جمعه روز سومي بود كه از صبح تا آخر شب با پسرخوشگلم بودم بعد از خوردن صبحونه يه سر رفتيم خونه مامان بزرگ تا ظهر اونجا بوديم و امير محمد جون كه چشمش به مامان بزرگش افتاد و مطمئن شد اينجا همون جايي كه مي تونه آتيش روشن كنه حسابي شروع كرد به شيطوني چشمتون روز بد نبينه انواع و اقسام كارهاي كه مي تونست انجام بده رو انجام داد و حسابي خودشو خسته كرد وقتي آوردمش خونه ديگه از خستگي فقط بهونه خوابو مي گرفت و منو مجبور كرد كه قبل از ناهار خوردن بخوابونمش يه دو سه ساعتي لازم بود تا انرژي از دست رفته جبران شه بنابرين تا ساعت 4 بعد از ظهر خوابيد و بعد از بلندشدن از خواب و خوردن غذا لباساشو پوشوندم و بردمش پارك تا كمي بازي كنه يه دو سه ساعتي تو پارك بوديم و با توجه به اينكه روزه بودم براي موقع اذان خونه بودم و موقع افطار من و امير محمد و ماماني سه تايي پاي سفره افطار بوديم و بعدشم ديدن برنامه فتيله دو كه براي همه جذابه و بعدشم بازي با بادكنكها تا رسيديم به ديدن سريال مختار نامه واي واي كه ديدن اين سريال براي اولين بار با امير محمد كه هميشه اين ساعت خواب بود و ديشب بيدار بود ديدن داشت چون هميشه گل پسري آهنگهاي شاد كودكانه و آهنگهاي اون ور آبي مي شنونه و مي بينه ديدن صحنه هاي جنگ و خونريزي خيلي ناراحت كننده بود شروع كرد گريه كردن اونم به پهناي صورتش و جيغ زدن و رفتن طرف تلويزيون وتلاش براي خاموش كردن اون خيلي از ديدن اين حركات امير محمد ناراحت شدم و يه جور احساس گناه كردم چون براي دل خودم كه دوست داشتم مثل هميشه سريال مختار رو ببينم باعث ناراحتي اون شدم منو ببخش پسرم .
و اين بود حكايت سه روز تعطيلي اميدوارم از اين فرصتها بيشتر نصيبمون بشه