نی نی مهربون مامان
دیروز بعداز ظهر تازه از محل کار به خونه رسیدم هنوز نشسته پسمل خوشگلم به بهانه بازی کردن با من از سر و کولم بالا می رفت که چشمتون روز بد نبینه انگشت دستش رفت تو چشمم یه لحظه چشمم جایی را ندید و از شدت سوزش نمی تونستم چشمم رو باز کنم بعد از کلی شستن سر و صورت وقتی تونستم چشمم رو بازکنم دیدم امیر محمد یه گوشه نشسته و با ناراحتی و بغض توی گلوش به من نگاه می کنه و انگشت دستشو هی روی چشمش فشار می دهد. ناراحت شدم از دیدن ناراحتیش و خودم سرزنش کردم به خاطر اینکه چرا دردمو مخفی نکردم و باعث ناراحتی پسر کوچولوم شدم.
عزیزکم قربون دل مهربونت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی