امير محمدامير محمد، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

بهانه قشنگ زندگی

تبریک شب یلدا 92

  (عکس مربوط به یلدای 1389 ) امیر مامان برایت چه بخواهم ز خدا؟ بهتر از اینکه خودش پنجره ی باز اتاقت باشد، عشق، محتاج نگاهت باشد، خلق، لبریز دعایت باشد و دلت تا به ابد وصل خدایی باشد، که همین نزدیکیست من بهترین یلداها را برایت آرزو می کنم  اندوهت را به برگها بسپار، آخرین روزهای پاییزت بخیر.                        ...
30 آذر 1392

قشنگترین نقاشی دنیا برای مامان مریم

  گل پسر مامان سلام وقتی برای مامان نقاشی می کشی هر چند صفحهتو خط خطی می کنی و شاید شباهتی با اونچه توی ذهنت هست نداشته باشه ولی برای مامان و بابا قشنگترین نقاشی محسوب می شه . نفس مامان .... دیشب برای اولین بار بود که از کیف بابا یه تیکه کاغذ برداشتی و بعد از من خواستی که مداد رنگی هاتو بهت بدم و بعد یه گوشه نشستی و شروع کردی به نقاشی تو آشپزخونه بودم که نقاشی تو آوردی بهم نشون دادی وقتی به کاغذ نگاه کردم از خوشحالی نمی دونستم چی بگم بود برای اولین بار بود که نقاشی تو به شکل یک آدم کوچولو کشیدی.   عزیز دلم این نقاشی کوچولو رو برات اسکن کردم و تو وبلاگت برات گذا...
24 آذر 1392

در مکتب عشق

  با خدا عباس وقتی دست داد . . . هر دو دست خویش را از دست داد     جانم فدای نام زیبایت، ابوالفضل قربان زخم چشم بینایت، ابوالفضل گر من به جای علقمه بودم، زِ حسرت هر آن بخشکیدم برآن روزت ابوالفضل                            تاسوعا روز قمر بنی هاشم تسلیت باد.   سرخی شهادت تو ناپیدا بود عشق تو امام کربلا زیبا بود تنها سبب زندگی دین قطعاً پیغام نماز ظهر عاشورا بود   ...
21 آبان 1392

سرباز کوچولوی امام حسین (ع) میلادت مبارک

سلام پسر کوچولوی مامان   میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلادتو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم.                              تقارن تولد تو با ایام محرم الحرام به ویژه شب تاسوعای حسینی منو به فکر وا داشت به جای خواندن شعر تولدت مبارک برای تو وقتی توی خواب ناز هستی یواش و آرام زیارت عاشورا را در گوشت نجوا کنم به امید اینکه آقام حضرت عباس (ع) و امام حسین (ع) گوشه چشم...
21 آبان 1392

یا حسین (ع)

بر لب دریا، لب دریادلان خشکیده است از عطش دل ها کباب است و زبان خشکیده است کربلا بستان عشق است و شهامت، ای دریغ کز سموم تشنگی این بوستان خشکیده است سوز بی آبی اثر کرده است بر اهل حرم هر طرف بینی لب پیر و جوان خشکیده است آه از مهمان نوازانی که در دشت بلا میزبان سیراب و کام میهمان خشکیده است  دامن مادر چو دریا اصغرش چون ماهی است  کام ماهی بر لب آب روان خشکیده است  نازم این همّت که عباس آید از دریا ولی  آب بر دوش است و لب ها همچنان خشکیده است گر ندارد اشک تا آبی به لب هایش زند چشمه چشم رباب از سوز جان خشکیده است   ...
18 آبان 1392

سلام بر تو ای امام انس و جان (سفر به سرزمین رضوی)

سلام عزیز دل مامان امروز می خوام خاطره سفر به مشهد برات ثبت کنم که بشه یه خاطره دیگه با هم بودن خدای بزرگ و مهربون شکرت که قسمتمون کردی شب میلاد امام رضا (ع) به زیارتش بریم و به سلامتی برگردیم. واقعا سفر خوب و به یادموندنی بود. از زیارت حرم امام رضا (ع) گرفته تا شیطونیهای امیر محمد عزیز تر از جونم، راستی توی این سفر همسفر مامانی جون بودیم اونم به لطف خدا و محبت بابا علی جون تا شاید گوشه ای از زحماتی که برات کشیده بتونیم جبران کنیم که اگه مامانی جون نبودن بر ما تا حالا چه می گذشت ساعت5:30 بعداز ظهر سوار قطار تهران - مشهد شدیم و به سلامتی حرکت کردیم و صبح ساعت 5 به شهر مقدس مشهد رسیدیم ...
31 شهريور 1392

تفریحات دو روزه (اولین حضور رسانه ای )

سلام گل پسر مامان صبحت بخیر شاید برای گذاشتن این پست کمی دیر شده باشه ولی باید ثبت کنم تا بشه برگی دیگه از خاطرات کودکی تو پنجشنبه 24 مرداد ماه من و بابا علی و مهرداد جون پسر عمه خوبت به اتفاق هم رفتیم سرزمین عجایب در مرکز خرید تیراژه با اون همه سر و صدا که کلافه کننده بود ولی خدا رو شکر می کنم تونستیم تو رو شاد کنیم و به واسطه حضور مهرداد جون به شما بیشتر خوش گذشت ممنون مهرداد جون که ما رو همراهی کردی. عکسهای که انداختی رو در ادامه مطالب برات می زارم فردای اون روز که 25 مرداد می شد برای اولین بار تونستیم تو رو در برنامه زنده خونه به خونه صبحهای جمعه شرکت بدیم اونم با چه مکافاتی برای از خواب بیدار کردن تو با...
5 شهريور 1392

یه پست ویژه

  سلام به همه نی نی وبلاگی های عزیز امروز خیلی خیلی خوشحالم از پیدا شدن گل پسرم محمد طاهای نازنین ماه مبارک رمضان وقتی به روزای پایانی می رسید توی برنامه ماه عسل عکس کوچولوی نازی رو نشون دادن که از کالسکه توی بازار ربوده شده بود به خدا قسم قلبم آتیش گرفت و فکر اینکه این مادر و کودک چجوری از هم دور هستند و چه روز و شبای رو می گذرونن اشک توی چشمام می نشوند به طوریکه امیر محمد همش به من می گفت مامان چرا انقدر ناراحتی من نمی دونستم چی باید بگم خدا رو شکر می کنم امروز خبر دار شدم بعد از دو ماه دوری از آغوش بابا و مامان دوباره محمد طاهای عزیزم دیشب توی بغل مامانش خوابیده عزیزم از خدای بچه های خوشگل و فرشت...
27 مرداد 1392