امير محمدامير محمد، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

بهانه قشنگ زندگی

تحول

1390/7/25 9:14
نویسنده : مامان مریم
181 بازدید
اشتراک گذاری

سلام یه تحول کوچیک می خوام توی وبلاگ امیر محمد بزارم اونم اینکه بعضی از مطالب وبشو از زبان خودش بنویسم به نظر خودم خالی از لطف نیست برای خودش هم که بعدها بخواد بخونه جالبه.اینم اولیش........

 

ديروز صبح هم بازم مثل روزهاي گذشته دوباره که تو خواب و بیداری  هی گفتم (مامام ممه ، مامام ممه) دیدم باز این مامان مریم جواب منو نمی ده چشممو باز کردم دیدم بله بازم مامان رفته اداره و مامانی جون پیش منه.اولش یه خورده  کردم ، آخه مي دونيد من مامانی جونم خيلي دوستش دارم ولی دوست دارم مامان مریم هم پیشم باشه ولی حیف که نمی تونم اینو با زبون خودم به مامانم بگم خلاصه ...... بعد از اینکه آروم شدم مامانی جون برام  نیمرو درست کرد که من خیلی دوست دارم شروع کردم به خوردنو بعدشم که شکمم قلمبه شد باید ورزش می کردم  ولی به سبک نی نی کوچولوها یعنی آتیش سوزوندن فقط نمی تونم دیوار راست رو بالا برم ولی به همه نی نی های که اینو می خونن قول می دم تمام سعی خودم رو بکنم حالا دیگه نوبت آبمیمه خوردنه که من خیلی دوست دارم. همینطور که آبمیمه می خوردم چشمم خورد به دایی محسن که من بهش می گم آقام (خودم هم نمی دونم چرا به دایی می گم آقام ولی با تمام تلاشهای مامانم تو گفتن این کلمه اصرار دارم) یهو به خودم اومدم که واي امروز موهاي دايي محسنو نكشيدم ، از كولش بالا نرفتم و خلاصه امروز اذيتش نكردم آخه دايي محسن خيلي مهربونه و هر كاري بكنم اصلاً سرم داد هم نمي زنه بخاطر همينه كه خونه مامان بزرگم احساس راحتي مي كنم و دوست دارم همش اونجا باشم .بعدشم كه وقت ناهار بود و من يه به به خوشمزه كه مامانم برام درست كرده خويدم شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  كم كم ديدم چشمام سنگين شد هر چي به چشمام گفتم نافتيد روي هم گوش نكردن و يهوي خوابم برد يه دو ساعتي توي خواب مشغول بازي كردن با فرشته ها بودم كه انگالي يكي به من گفت پاشو داره روز تموم مي شه تو هنوز همه بازيتو انجام ندادي بلند شدم ديدم ماماني جون هم مثل من خوابيده بخاطر همين بود كه مثل خروس قوقولي كردم تا ماماني هم بيدار بشه معني نداره وقتي من بيدار مي شم بقيه بخوابن هر چي قابلمه    و قاشق چنگال جلوي دستم بود از توي كابينت بيرون آوردم و شروع به بازي كردم تا ساعت 4 بعداز ظهر كه مامان مريم آمد خونه الان چند وقته كه ياد گرفتم خودم درخونه رو براي مامانو و بابام باز مي كنم بعدشم كه تيپ زدم و با ماماني رفتم ددر بعد اونم كه ديگه خونه و بازي با بابا علي و شام خوردن و لا لا بود و بس ..... آخيش خسته شدم چقدر امروز من كار كردم. به اميد روزهاي خوب براي همه ني ني ها 

 

Orkut Scraps - Love

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

راحله
26 مهر 90 9:27
نازی چه نینی با نمکییییییییییی