از يادداشتهاي يه مامان عاشق
سلام گل مامان صبح قشنگ دومين روز دومين ماه فصل زيباي بهارت بخير باشه و سلامتي
شنيده بودم مي گن بچه ها وقتي زبون باز مي كنن از هميشه شيرينتر و تو دل برو تر هستند ولي حالا كه اين تجربه را دارم و صبح تا شب حرفهاي ازت مي شنوم كه اصلاً نمي دونم اينا رو از كجا ياد مي گيري و چه جوري به ذهنت مي رسه و يهو مي گي تازه پي به حرف ديگران مي برم واقعاً شنيدن حرف هاي تو ساعتها منو تو فكر مي بره مثلاً ديروز، يهو به مامان گفتي "منو تنها نزار " اين حرف هم برام جالب بود و هم اشك منو درآورد و تا ساعتها غمي تو دلم بود بي حد و حساب قربون شيرين زبونيت حتماً حتماً يه روزي برات توي وبلاگت همه چي رو توضيح مي دم و برات مي گم علت تنها گذاشتن تو و سركار رفتن مامان چيه تا بعدها بخوني و بدوني.در هر صورت ازت بابت همه نامهربونيهام معذرت مي خوام.
ولي مطمئن باش من هر جا باشم حتي يه لحظه ازت غافل نمي شم عزيزتر از جونم.
امضاء
مامان مريم