امير محمدامير محمد، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

بهانه قشنگ زندگی

خاطره یه روز دیگه

1390/11/8 9:20
نویسنده : مامان مریم
159 بازدید
اشتراک گذاری

 

زیبا

سلام به همه دوست جوني هاي خودم دو روز گذشته روز هاي خوبي برام بود اولين روز با مامان مريم و ماماني جون سفره حضرت ابوالفضل (ع) دعوت بوديم كه رفتيم خونه همسايه مون خانم والي خيلي خيلي خوب بود و به به از آشي كه خورديم و حسابي خومشزه بود جاي همتون خالي بعدشم تا تونستم شيطوني كردم و مامان مريمو حسابي كلافه كرده بودم آخه از مبلشون مي رفتم بالا و بعدشم از روي مبل خم مي شدم پايين و مامان مريم همه مداوم به هم مي گفت امير محمد بيا پايين امير محمد شيطوني نكن آخه مي دونيد مامانم هميشه نگران منه و مي ترسه برام اتفاقي بيفته خلاصه اونروز گذشت و فرداش كه روز جمعه بود من و مامانم تفلد ني ني نيايش جون كه اونم دوست منه و توي مجتمع ما زندگي مي كنه دعوت بوديم بازم مامانم لباس خوشگل تن من كرد و منو برد تفلد اولش كه مامان بزرگاي نيايش جون ديدم خيلي خجالت كشيدم روي پاي مامانم نشستم و از جام ، جوم نخوردم ولي واي از بعدش كه بازم شلوغ كردم اول بادكنك خواستم بعدشم دلم خواست كادوهاي نيايش جون رو من باز كنم ولي مامانم بازم به من تذكر مي داد واي مامان و بابا چي مي شد مي ذاشتين من جواب كنجكاويهامو بدم و يه جوراي هر كاري دلم خواست انجام بدم خلاصه بعد از ناي ناي كردن خواستن كيكو ببرن كه پلكهاي من سنگين شد و خوابم برد و قتي از خواب بيدار شدم خونه خودمون بودم ديگه از بادكنك و كيك و شمع خبري نبود. اينم از خاطره من

راستي نيايش جون تولدت مبارك

 

تصاویرشباهنگ Shabahang Pictures

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

زهره مامان نیایش
8 بهمن 90 10:04
سلام پسمل ناز و کوچولو ایشالا همیشه به شادی و جشن تولد باشی گلم
شاد باشید


ممنون خاله مهربونم