از سختي هاي مادر شدن
سلام به همه دوستان ني ني وبلاگي عزيزم اميدوارم عزاداريهاتون مورد قبول باشه انشاءالله ...
لحظه هاي توي زندگي يه مادر هست كه هيچكس نمي تونه اونو درك كنه حتي يه پدر
يكي از اون لحظه ها موقعي كه مي خواهي بعد از دو سال كودكتو از شير خوردن منع كني و به اصطلاح از شير بگيري واي واي... كه چقدر سخته.اين سه روز تعطيلي فرصتي براي من فراهم كرد كه بعد از دو سال و دو ماه امير محمدم رو از شير بگيرم اون مادراي كه اين تجربه رو داشتن الان حال منو بيشتر درك مي كنن و اون مادراي كه هنوز به اين مرحله نرسيدن خودشونو آماده كنن براي امتحاني بزرگ واقعاً به جرات مي تونم بگم دل بزرگ و فولادي مي خواد كه گريه بچه تو نديد بگيري و مقتدرانه بگي حرف حرف خودمه و اوني كه من مي گم بايد بشه البته خدا بهتر از هركسي مي دونه اونم براي خودشونه نه براي خودمون كه چه لذتي از اين بالاتر كه كودكت در نزديكي قلبت قرار بگيره و با دستاي قشنگو و گرمش گرمي وجودشو بهت هديه كنه اون موقع است كه اون لحظه ها رو نمي خواي با يه دنيا عوض كني .
وقتي امير محمد ازم شير مي خواست و منم بهش مي گفتم تلخه (البته تلخي اش به خاطر پودر گياهي صبر زرد كه از عطاري تهيه كردم ) دستشو مي ذاشت زير چشمش و گريه مي كرد و مي گفت گريه گريه و بعدشم وقتي بهش مي گفتم بيا شير بخور مي گفت :تلخ تلخ و خودش لباسمو مي زد پايين.
بعد از سه روز تازه ديشب امير محمد يه كم راحت خوابيد و يكبار بيشتر از خواب بيدار نشد و خودش تو خواب و بيداري گفت تلخه تلخه و خوابيد حالا ديگه امير محمد شبا با قصه مي خوابه .
از خداي مهربون مي خوام صبر را به كودكم و خودم عنايت كنه تا بتونيم همه مراحل زندگيش با آرامش سختي ها رو بگذورنه.( آمين)