امير محمدامير محمد، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

بهانه قشنگ زندگی

مهربانی خدا

1390/9/6 13:26
نویسنده : مامان مریم
140 بازدید
اشتراک گذاری

ziba

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است

نه در ان بالاها

مهربان، خوب، قشنگ

چهره اش نورانیست

گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من

او مرا می فهمد

او مرا می خواند، او مرا می خواهد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

باران
6 آذر 90 15:54
بازا و بار دیگر در دل صفا به پا کن عهدی که بسته بودی با ماندنت وفا کن بازا که زندگی را با هم کنیم آغاز تا یکصدا بخوانیم شعر بلند پرواز
باران...
6 آذر 90 15:58
به شانه‌های استخوانی دیوار عادت کرده‌ام برای آرام کردن کودک بیقرارم که اشک‌هایش را در کاسه‌ی چشمهایم پر می‌کند تنم خیس شده وقتی سقف‌های این روزگار شبیه غربال‌های وارونه شده شکایتی ندارم از چترهایی که درگیر سوراخ کردن است من بلد نیستم زندگی کنم از کندوهای عسل نیش‌های زنبورش به من می‌رسد و از قهوه‌های قهوه‌خانه؛قجري اش اصیل زاده‌ی من اسبی‌ است که مهره‌ی شطرنجش را مهار دست‌های کسی نمی‌کند سیاه یا سفید فرقی نمی‌کند! تنم شیهه می‌کشد
باران...
7 آذر 90 11:12
مبادا آسمان بی‌بال و پر بار مبادا در زمین دیوار بی‌در مبادا هیچ سقفی بی‌پرستو مبادا هیچ بامی بی‌کبوتر میدانم روزی تو می آیی به امید آمدنت هر روز در شهر سرگردانم ...
باران...
7 آذر 90 11:19
ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست بیا بیا که غلام توام بیا ای دوست اگر جهان همه دشمن شود ز دامن تو به تیغ مرگ شود دست من رها ای دوست سرم فدای قفای ملامتست چه باک گرم بود سخن دشمن از قفا ای دوست به ناز اگر بخرامی جهان خراب کنی به خون خسته اگر تشنه‌ای هلا ای دوست چنان به داغ تو باشم که گر اجل برسد به شرعم از تو ستانند خونبها ای دوست وفای عهد نگه دار و از جفا بگذر به حق آن که نیم یار بی‌وفا ای دوست .... هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت مکن که دست برآرم به ربنا ای دوست اگر به خوردن خون آمدی هلا برخیز و گر به بردن دل آمدی بیا ای دوست بساز با من رنجور ناتوان ای یار ببخش بر من مسکین بی‌نوا ای دوست حدیث سعدی اگر نشنوی چه چاره کند به دشمنان نتوان گفت ماجرا ای دوست
باران...
7 آذر 90 11:40
قلبم را تا میکنم می گذارم لابلای صفحات کتاب تا، دست نخورده بماند برای زمانی که باز می گردی موریانه بیداد می کند! دیر نکنی...؟؟!!!
مامان پرنیا خانوم
8 آذر 90 8:00
واقعا زیباست خانومی و پسر نازی دارین خدا نگهدار و حافظش باشه


ممنون از حسن نظر شما از خدا خواهان سلامتي كوچولوي شما و خانواده محترمتان هستم