امير محمدامير محمد، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

بهانه قشنگ زندگی

عكس پرسنلي

سلام گل مامان خيلي وقته به وبت سر نزدم چون يه گره كوچولو به كارم افتاده كه مطمئنم اگه مامانو دعا كني حتماً مشكلش حل مي شه ولي حالا آمدم تا عكس خوشگل پرسنلي كه براي پاسپورتت گرفتيم اونم با هزار دردسر توي آتليه برات بزارم ترگلم ، ورگلم جوجوي مامان دوست دارم از اينجا تا به آسمون هفتم ...
4 ارديبهشت 1391

شيريني هاي زندگي

سلام پسمل گلم اميدوارم هميشه خوب و خوش باشي مي خوام بهت بگم خيلي نگران بودم كه چرا انقدر طولاني شده تا تو به حرف بيفتي و هميشه از اطرافيان سئوال مي كردم تا كمي از نگراني ايم كم بشه ولي خدا را شكر مي كنم كه يهو به حرف افتادي و ديگه تمام كلماتو ادا مي كني و مامان و بابا رو با شيرين زبوني ات خوشجال البته فعلاً جمله بنديات كامل نيست ولي بازم ممنون از تلاش ات دوست داريم هميشه و هميشه .               ...
10 اسفند 1390

يا علي گفتيم و....

سلام عزيز دلم چند روزي مي شه كه وقتي از تختت بالا مي ري و وقتي از جات بلند مي شي و مي شيني خيلي بلند و واضح مي گي "ياعلي" دوست دارم پسرم براي اينكه وقتي اين كلام رو از دهنت مي شنم خوشحال مي شم كه از الان مهر و محبت اهل بيت(ع) توي دلت هست برات آرزو مي كنم هيچ وقت و هيچ وقت از يادت نره يه مسلمون هستي و بايد پايبند اعتقاداتت باشي.   ...
23 بهمن 1390

كنترل نامحسوس

  سلام گل ماماني اميدوارم حالا كه ازت دورم خوب و سلامت باشي تا بتونم بعداز ساعت كاري تند و زود بيام ديدنت عزيز مادر ديروز بعداز ظهر وقتي باهات رفتم توي خيابون كه خريد كنم وقتي وارد خيابون فرعي شديم و دستت توي دستم بود يهو متوجه شدم دستمو مي كشي ازت پرسيدم چي مي خواي ديدم با دست اشاره كردي به پياده رو و گفتي "بي پياده " يعني بيا پياده رو برام خيلي خيلي جالب بود كه از الان و توي اين سن چجوري متوجه اشتباه مامان مريم شدي و به زبون خودت بهش تذكر دادي قربونت بشم كه انقدر فهميده اي.  ...
18 بهمن 1390

اینم یه خاطره

سلام پسرم شاید بعدها وقتی به وبلاگت سر بزنی بگی چرا مامانم از من و خاطراتم کمتر می نویسه بیشتر حرفها رو تو قالب نوشته های عاشقانه برام می زاره خدا که می دونه و همینطور مطمئنم همه مامانای دنیا هم با من هم عقیده اند که هر لحظه لحظه و حتی ثانیه به ثانیه بودن با تکه ای از وجودت یه خاطرس به یاد موندی که برای همیشه توی ذهن هر مادری نقش می بنده و اگه توی پیری هم از مامانت خاطراتتو بپرسی بدون کم و کاست برات تعریف می کنه منم از این قائده مستثنی نیستم و تو و خاطراتت برای همیشه با منه گلکم....   اینم یه خاطره : مدیر ساختمان ما آقایی به نام آقای والی دو شب پیش وقتی ایشون اومدن تا با بابا علی صحبت کنن تو پشت سر بابا وایستاده بودی ...
18 دی 1390

داستان كفش خريدن ماماني

سلام پسمل گل گلي مامان اول از هر چيزي بگم دوستت دارم به اندازه اي كه ستاره آسمونو دوست داره  ديروز جمعه افتخار دادي به من و در كنارم قدم رنجه فرمودي و براي خريد كفش همراه مامان شدي منم خوشحال از اينكه براي اولين بار از سليقه شما براي كفش خريدن استفاده كردم چند جفت نيم پوتين  انتخاب كردم وقتي ازت خواستم بگي مامان كدومو بخره دست گذاشتي روي يه جفت كفش خوشگل منم استقبال كردم و با جون و دل اونو خريدم البته با توجه به اينكه بين اون كفشها يه جفت كفش ديگه نظر مامانو جلب كرد. ولي برام خيلي خيلي اهميت داشت تو با دستاي كوچولوت اونو به من دادي و گفتي همين آقاي فروشنده كه از اولش كه وارد فروشگاه شديم از شما خ...
7 دی 1390